مجاز بر وزن مفعل و از فعل جاز یجوز و مصدر میمی به معنای تجاوز از معناست. هرگاه لفظ از معنای قراردادی لغویش خارج شود مجاز نامیده می‌شود. بدین معنی که ذهن از لفظ به معنایی غیر از معنای آن انتقال‌یافته است بنابراین لفظ است که زمینه انتقال ذهن و دگرگونی معنی را فراهم ساخته است. به تعبیری دیگر مجاز لفظی است که مستعمل شود در غیر معنایی که برای آن وضع‌شده است  و به‌ناچار در مجاز باید علاقه باشد و علاقه همان مناسبتی است که میان معنی حقیقی و معنی مجازی موجود است و این علاقه یا مشابهت است یا غیر مشابهت و از طرفی نیز در مجاز باید قرینه مانعه یا صارفه‌ای باشد که ذهن را از معنی وضعی یا اصلی بازدارد و متوجّه غیرحقیقی یا مجازی کند.

و در اصطلاح به کلمه ای اطلاق می شود که در غیر معنای وضعی به کار رود به همراه قرینه صارفه که از اراده معنای وضعی مانع و صارف می باشد۔

در چگونگى تحقق مجاز است  

در وقوع مجاز دو چیز باید در نظر گرفته شود:

1.لفظ از معناى قراردادى خود خارج شده باشد و گرنه حقیقت خواهد بود.                      

2.خروج لفظ از معناى قراردادى به معناى مجازى به دلیل مناسبت بین دو معنى باشد و گرنه استعمال لفظ در معناى دوّم مجاز نخواهد بود و استعمال بدون سابقه و جدید است.

با این تعریف که براى مجاز بیان شد فرقى بین مجاز، کذب و ادّعاى نادرست روشن شد، زیرا باطل حکمى است که از معناى قراردادى خارج و در معناى غیر واقعى به کار رفته باشد و در عین حال روشن نشده که این معنى، معناى فرعى آن است بلکه وانمود شده که این معنى، معناى اصلى لفظ است و دروغگو ادّعا مى‏کند که لفظ در معناى قراردادى به کار رفته و تأویلى در آن نیست. مجاز، مجاز نخواهد بود مگر این که مناسبتى بین معناى قراردادى و معناى ثانوى بوده باشد.

مجاز یا در لفظ مفرد یا در ترکیب و یا در هر دو واقع مى‏شود:

تعریف مجاز در مفرد:

  هر گاه کلمه‏اى در غیر از معنایى که طبق قرارداد، گفتگو بر آن انجام مى‏گیرد به کار رود مجاز نامیده مى‏شود و باید بین معناى قراردادى و معناى ثانوى (مجازى) رابطه‏اى وجود داشته باشد، در این تعریف مجاز لغوى، عرفى و شرعى داخل مى‏شود. مانند به کار بردن لفظ «اسد» براى مرد شجاع و لفظ «حمار» براى شخص کند فهم.

تعریف مجاز در جمله:

  هر جمله‏اى که از معناى قراردادى خود طبق حکم عقل به قسمى از اقسام تأویل خارج شود مجاز نامیده مى‏شود مانند قول خداوند متعال: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها«» فعل مجازا به زمین نسبت داده شده است.

 مجاز مرکب و آن این است که هر لفظى از الفاظ مفرد در معناى قراردادى خود به کار رفته باشد ولى ترکیب سخن مطابق آنچه که در حقیقت است نباشد مانند قول خداوند متعال: «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» و قول شاعر:

         اشاب الصّغیر و افنى الکبیر            کرّ الغداة و مرّ العشىّ

این دو نوع مجاز را مجاز عقلى مى‏گویند زیرا نسبت خارج کردن اثقال به زمین و پیر کردن خردسالان و نابود کردن پیران به گذشت شب و روز طبق حکم عقل، از فاعل حقیقى، یعنى خداوند، دور شده و به غیر فاعل حقیقى نسبت داده شده است.  

3-  مجاز مفرد و مرکب با هم-  مانند سخنى است که نسبت به کسى که او را دوست مى‏دارى مى‏گویى: احیانى اکتحالى بطلعتک، دیدار تو مرا زنده کرد.

زیرا احیا و اکتحال دو لفظ مفردى هستند که در غیر معناى قراردادى به کار رفته‏اند (احیا به معناى زنده کردن و اکتحال به معناى سرمه کشیدن است) و باز نسبت دادن احیا به اکتحال مرکّب مجازى است زیرا در واقع مناسبتى بین احیا و اکتحال وجود ندارد. این تقسیم بندى در مجاز از عبد القاهر نحوى است.