حال وصف فضله ای است که حالت ماقبل خود (فاعل ، مفعول یا هر دوتا) را بیان می کند. در تمام استعمالات لازم نیست حال وصف وفضله باشد، بلکه از اعتبار از کثرت استعمال می باشد، وگاهی عمده هم می تواند حال واقع شود تا معنای اساسی جمله را به کامل کند و یا از افساد در معانی جمله جلوگیری کند، مانند حالی که سد مسد خبر است (امتداحی الغلام مؤدبا) اینجا نمی تواند معنا بدون ذکر حال کامل شود ومانند واذا قاموا الی الصلواه قاموا کسالی در این آیه اگر کسالی حذف شودکه حال است و فضله هم نیست معنی آیه را نمی توان فهیمد۔
تعریفی که برای حال در اکثر کتب ذکر شده است بر حال مؤسسه منطبق می آید اما حال مؤکده در این تعریف شامل نمی شود چون حال مؤسسه بیانگر هیئت و حالت ذوالحال می باشد ولی حال مؤکده بیانگر هیئت و حالت ذوالحال نیست بلکه عامل ذوالحال یا مضمون جمله را تاکید می کند
اقسام حال:
اقسام حال را به هفت اعتبار میتوان مورد بررسی قرار داد:
اعتبار اول:
"حال" به اعتبار ثابت بودن معنای آن برای صاحب حال و عدم آن بر دو قسم است
1. حال منتقله
معنای "حال" در این نوع برای صاحبحال ثابت نبوده بلکه عارضی و زایل شدنی است مانند: «جاءَ زَیدٌ ضاحکاً»؛ در این مثال "ضاحکاً" حال منتقله است؛ زیرا خندیدن، همیشه برای "زید" ثابت نبوده بلکه عارضی و زایل شدنی است.
2. حال ثابته
معنای "حال" در این نوع برای صاحب حال ثابت بوده و تا زمان وجود صاحب حال، وجود خواهد داشت؛ از این رو بین آن دو ملازمه وجود دارد
الف. در صورتی که عامل "حال" بر تجدّد "صاحب حال" دلالت نماید؛ مانند: «خَلَقَ اللهُ جلدَ النمرِ مُنَقَّطاً»؛ در این مثال "خَلَقَ" عامل حال (منقّطاً) بوده که بر تجدّد صاحب حال دلالت دارد.
ب. در صورتی که "حال" مؤکِّده باشد
اعتبار دوم:
"حال" به اعتبار اشتقاق از مصدر و عدم آن بر دو قسم است:
1. حال مشتقّ
در این نوع، حال از مصدر گرفته شده است؛ مانند: «جاءَ زَیدٌ راکِباً»؛ در این مثال "راکِباً" حال مشتقّ شده از مصدر "رکب" بوده و "زید" صاحب حال است.
2. حال جامد
در این نوع، حال از مصدر گرفته نشده است؛ مانند: «رغبتُ فی الخاتمِ ذهباً»؛ در این مثال "ذهباً" حال جامد و "الخاتم" صاحب حال است.
حال جامد به اعتبار امکان تأویل به مشتق و عدم آن:
حال جامد قابل تاویل به مشتق
در صورتی که "حال" بر تعیین قیمت دلالت نماید مانند: «بِعتهُ مُدّاً بِکَذا»؛ در این مثال اگر صاحب حال ضمیر مرفوعی ("أنت" مستتر در "بعته") باشد، حال جامد در تأویل "مُسَعِّراً" و اگر صاحب حال ضمیر متّصل منصوبی ("هاء" در "بِعه") باشد، حال جامد در تأویل "مُسَعَّراً" میباشد.
در صورتی که "حال" بر "مفاعله" دلالت کند ( بر چیزی دلالت کند که حاصل شدن آن متوقّف بر شرکت باشد) مانند: «سلّمتُ البائعَ نقوده مقابضةً»؛ در این مثال "مقابضةً" حال جامد و در تاویل "مقابضَین" بوده و فاعل (ضمیر متصل "تاء" در "سلّمت") به همراه مفعولبه (البائع) صاحب حال هستند.
در صورتی که "حال" بر تشبیه دلالت کند مانند: «کرَّ زَیدٌ أَسَداً»؛ در این مثال "أسَداً" حال جامد، مشبّهبه و در تأویل "شُجاعاً" بوده و "زیدٌ" مشبّه و وجه شباهت آن دو، شجاعت است.
در صورتی که "حال" بر ترتیب دلالت کند مانند: «ادخلوا الغرفةَ واحداً واحدً»؛ در این مثال از تعبیر "واحداً واحداً" حال مؤوّل (مرتّبین) که بر ترتیب دلالت دارد استفاده شده که صاحب حال، ضمیر متصل مرفوعی ("واو" در "ادخلوا") است. البته باید دقت داشت که "واحداً" اول، حال و "واحداً" دوم، تاکید لفظی است.
در صورتی که "حال" موصوف باشد مانند: «فَتَمَثّلَ لَها بَشَراً سَوِیّاً» در این آیه شریفه "بَشَراً" حال جامدی است که به "سَوِیّاً" توصیف شده و "هو" مستتر در "تَمَثّلَ"، صاحبحال است.
در صورتی که "حال" بر عدد صاحبحال دلالت کند مانند: «وَ واعدنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ أَتمَمناها بِعَشرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَربَعِینَ لَیلَةً»
در این آیه شریفه "أَربَعِینَ" حال جامدی است که بر عدد صاحبحال (میقاتُ) دلالت دارد.
در صورتی که "حال" بر تفضیل و برتری دلالت داشته باشد؛ مانند: «هذا بُسراً أَطیَبُ مِنهُ رُطباً»، در این مثال دو لفظ "بُسراً" و "رُطباً" حال واقع شدهاند که بر تفضیل و برتری (برتری خرمای رسیده و نرم شده بر خرمای نرسیده) دلالت دارد.
در صورتی که "حال" نوعی از انواع متعدد صاحب حال باشد مانند: «رأیتُ مالَکَ ذهباً»؛ در این مثال "ذَهَباً" حال جامد و نوعی از انواع متعدد صاحب حال (مالَک) است.
در صورتی که صاحب حال نوعی معیّن بوده و "حال" از افراد آن باشدمانند: «رغبتُ فی الذهبِ خاتماً»؛ در این مثال "الذهب" صاحب حال و نوعی معیّن از افراد حال (خاتماً) است.
در صورتی که صاحب حال فردی معین از افراد نوع حال باشد؛ مانند: «رغبتُ فی الخاتمِ ذهباً»؛ در این مثال "الخاتم" صاحب حال و فردی معین از افراد نوع حال (ذهباً) است.
اعتبار سوم:
"حال" به اعتبار تعدّد حال و عدم آن در کلام بر دو گونه است:
حال واحده
در مواردی حال، واحد بوده و صاحب حال نیز واحد است؛ مانند: «یقف الشرطیّ متیقظاً»؛ در این مثال حال (متیقظاً) و صاحب حال (الشرطی) واحد هستند.
حال متعدده
در این نوع حال متعدد بوده که به اعتبار تعدّد صاحبحال و عدم آن بر دو گونه است:
الف. حال متعدّد و صاحب حال واحد است؛ مانند: «جاء زیدٌ راکباً ضاحکاً»؛ در این مثال حال ("راکباً" و "ضاحکاً") متعدّد و صاحب حال (زیدٌ) واحد است.
ب. حال متعدّد و صاحب حال نیز متعدّد است؛ مانند: «لقی التَرجمانُ جماعةَ السیّاح باحثاً عنهم سائلةً عنه»؛ در این مثال دو لفظ "باحثاً" و "سائلةً" حال واقع شدهاند و صاحب حال آن دو به ترتیب "الترجمان" و "جماعة السیّاح" میباشند؛ از این رو حال و صاحب حال متعدد هستند.
اعتبار چهارم:
"حال" به اعتبار زمان تحقق معنای آن، نسبت به زمان تحقق معنای عامل بر دو قسم است:
حال مقارنه
در این نوع، معنای حال در زمان تحقق معنای عامل آن تحقق می یابد مانند: «ذهب البریء فرحاً»؛ در این مثال "فرحاً" حال مقارنه است؛ زیرا معنای آن (فرح و شادی) در زمان تحقق معنای عامل (ذهاب و رفتن) محقق شده است.
حال مقدّره
در این نوع معنای حال بعد از تحقق معنای عامل آن محقق میشود مانند: «لَتَدخُلُنَّ المَسجِدَ الحَرامَ إِن شاءَ اللهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُم وَ مُقَصِّرینَ لا تَخافُونَ»؛ در این آیه شریفه "آمِنینَ" و "مُحَلِّقینَ" حال مقدّره هستند؛ زیرا معنای آن دو (ایمن بودن و تراشیدن سر) بعد از تحقّق معنای عامل (دخول و وارد شدن) تحقّق مییابند.
اعتبار پنجم:
"حال" به اعتبار ایجاد حال جدید و عدم آن بر دو قسم است:
حال مؤسِّسه
در این نوع بدون وجود حال، معنای آن از کلام دانسته نمیشود؛ مانند: «جاءَ زیدٌ ضاحِکاً»؛ در این مثال "ضاحِکاً" حالی است که با عدم وجودش معنای آن از کلام دانسته نمیشود.
حال مؤکِّده
در این نوع بدون وجود حال، معنای آن از کلام دانسته میشود از این رو معنای جدیدی را نرسانده بلکه معنایی را که قبل از آمدن حال در جمله موجود بوده تقویت میکند؛این نوع از حال به اعتبار نوع مؤکَّد (تاکید شده) بر سه گونه است:
الف. حال، عامل خود را تاکید میکند:
این نوع از حال مؤکّد به اعتبار تأکید عامل در لفظ و معنا بر دو گونه است:
حال تنها در معنا، مؤکِّد عامل خود است؛ مانند: «لا تَعثَ فِی الأَرضِ مُفسِداً»؛ در این مثال، حال (مُفسِداً) در معنا، عامل خود (لا تَعثَ) را تأکید میکند.
حال در لفظ و معنا، مؤکِّد عامل خود است؛ مانند: «و أَرسَلناکَ لِلنّاسِ رَسُولاً»؛ در این آیه شریفه "رَسُولاً"، حال واقع شده و در لفظ و معنا عامل خود (أرسَلنا) را تاکید میکند.
ب. حال، صاحب حال را تاکید میکند:
حال ذوالحال را تاکید می کند مانند: «وَ لَو شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَن فِی الأَرضِ کُلُّهُم جَمِیعاً»؛ در این آیه شریفه "جَمِیعاً" حال بوده و "مَن" صاحب حال است که به جهت دلالت هر دو بر عمومیت، حال تاکید کننده صاحبحال به شمار میرود.
ج. حال، مضمون جمله تاکید میکند.:
حال، مضمون جملهای را که از دو اسم جامد و معرفه تشکیل شده تاکید میکند. مانند: «زیدٌ أبوک رحیماً»؛ در این مثال جمله "زید أبوک" به نحو ضمنی بر رحیم بودن "زید" به عنوان پدر دلالت دارد؛ زیرا پدر بودن اقتضای رحمت و شفقت داشته و از آن جدا نیست؛ از این رو در مثال "رحیماً" حالی است که مضمون جمله تشکیل شده از دو اسم جامد و معرفه ("زید" و "أب") را تاکید میکند.
اعتبار ششم:
"حال" به اعتبار مقصود بودن حال و عدم آن بر دو قسم است:
حال مقصوده
در این نوع خود حال قصد شده است مانند: «جاءَ زیدٌ ضاحکاً»؛ در این مثال "ضاحکاً" حالی است که خود آن قصد شده است.
حال موطِّئه
در این نوع خود حال قصد نشده بلکه به عنوان مقدّمهای برای بعد خود ذکر میشود؛ «فَتَمَثّلَ لَها بَشَراً سَوِیّاً»؛ در این آیه شریفه "بَشَراً" حال موطِّئهای است که خود آن قصد نشده بلکه به عنوان مقدّمهای برای بعد خود (سویّاً) که مقصود اصلی است ذکر شده است.
اعتبار هفتم:
"حال" به اعتبار تعلق آن به صاحبحال یا متعلّق آن بر دو قسم است:
حال حقیقیّه
حال در این نوع، هیات صاحبحال را بیان میکند؛ مانند: «جِئتُ فَرِحاً»؛ در این مثال "فَرِحاً" حال حقیقیّه بوده و هیات صاحبحال (ضمیر مرفوعی "ت" در "جئت") را بیان میکند.
حال سببیّه
حال در این نوع، هیات آنچه را که به صاحبحال تعلّق دارد بیان میکند؛ مانند: «رَکِبتُ الفَرسَ غائباً صاحِبُهُ»؛ در این مثال "غائباً" حال سببیّه بوده و هیات "صاحب الفرس" را که به صاحبحال (الفرس) تعلّق دارد، بیان میکند.
- . عباس حسن ، النحو الوافی ، ج2، ص 314
- . عبد الرحمن بن أبی بکر؛ البهجة المرضیّة فی شرح الألفیة، دار الحکمة، 1376هـ.ش، چاپ چهارم، ص 198.
- . ابن عقیل، بهاء الدین عبدالله بن عقیل، شرح ابن عقیل علی الفیه ابن مالک، انتشارات لقاء، چاپ اول، 1375هـ.ش، ج2، ص244.
- . منظور از تجدد شیء، ایجاد امثال آن و استمرار ایجاد در زمانهای بعدی است. حسن، عباس؛ النحو الوافی، بیروت، مکتبة المحمدی، 1428هـ.ق، چاپ اول ، ج2، ص286.
- . المدنی، سید علیخان؛ حدائق الندیّة، قم، ذوی القربی، 1431هـ.ق، چاپ اوّل، ص310.
- . ابن هشام، عبدالله بن یوسف؛ شرح شذور الذهب فی معرفة کلام العرب، دار الهجرة،1410هـ.ق، چاپ دوّم، ص250.
- . طهرانی، سید هاشم؛ علوم العربیّة، اصفهان، انتشارات خاتم الأنبیاء، 1390هـ. ش، چاپ اوّل، قسم النحو، ص 174.
- . عبد الرحمن بن أبی بکر؛ البهجة المرضیّة فی شرح الألفیة، ، ص 199.
- . حسن، عباس؛ النحو الوافی، ج2، ص285.
- . همان، ص287.
- . عبد الرحمن بن أبی بکر؛ البهجة المرضیّة فی شرح الألفیة، ، ص 199.
- . واحداً" دوّم را میتوان معطوف دانست که با حرف عطف محذوف ("فاء" و یا "ثمّ") بر "واحداً" اوّل، عطف شده است. همان.
- . الغلایینی، مصطفی؛ جامع الدروس العربیّة، لبنان، دار احیاء التراث العربی، 1425هـ . ق، چاپ اوّل، ص446.
- . مریم/17، «و او در شکل انسانی بیعیب و نقص بر مریم ظاهر شد
- . درویش، محیی الدین؛ اعراب القرآن و بیانه، دار الإرشاد، چاپ چهارم، 1418هـ.ق، ج3، ص450.
- . حسن، عباس؛ النحو الوافی، ج2، ص292.
- . همان، ص300.
- . حال متعدّده به "مترادفه" و "متداخله" نیز نامیده شده است، همان، ص301، پ1.
- . همان.
- . طهرانی، سید هاشم؛ پیشین، ص175.
- . الفتح/27، «به طور قطع همهی شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام میشوید در نهایت امنیت و در حالی که سرهای خود را تراشیده یا کوتاه کردهاید و از هیچ کس ترس و وحشتی ندارید
- . صافی، محمود بن عبدالرحیم، الجدول فی اعراب القرآن، دارالرشید مؤسسۀ الإیمان، چاپ چهارم، 1418ق، ج26، ص268.
- . الغلایینی، مصطفی؛ جامع الدروس، ص456.
- . حسن، عباس؛ پیشین، ج2، ص 304.
- . النّساء/79، «و ما تو را رسول برای مردم فرستادیم
- . عبد الرحمن بن أبی بکر؛ پیشین، ص 204.
- . یونس/99 . و اگر پروردگار تو میخواست تمام کسانی که روی زمین هستند همگی ایمان میآوردند
- . عبد الرحمن بن أبی بکر؛ پیشین، ص 204.
- . حسن، عباس؛پیشین، ج2، ص 305.
- . الغلایینی، مصطفی؛ پیشین، ص456.
- . المدنی، سید علیخان؛ پیشن، ص313.
- . مریم/17 ، «و او در شکل انسانی بیعیب و نقص بر مریم ظاهر شد
- . حسن، عباس؛ النحو الوافی، ج2، ص312.
- . طهرانی، سید هاشم؛ پیشین، ص177.